
لنگه کفش
پیرمردي سوار بر قطار به مسافرت می رفت ، به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وي از
پنجره قطار بیرون افتاد مسافران دیگر براي پیرمرد تاسف می خوردند، ولی پیرمرد بی درنگ ...
لنگه ي دیگر کفشش را هم بیرون انداخت همه تعجب کردند، پیرمرد گفت که یک لنگه کفش
نو برایم بی مصرف می شود ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چه قدر خوشحال خواهد شد
************************

خسته
پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد. دست برد و از جیب کوچک جلیقهاش سکهاي بیرون آورد. در
حین انداختن سکه متوجه نوشته روي صندوق شد: صدقه عمر را زیاد میکند منصرف شد!!!
نظرات شما عزیزان:
|